داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد
داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

هری پاتر و جوهر اسرار آمیز(فصل آخر)

فصل پانزدهم:پایان هاگوارتز,آغاز بوباتون

نصف صورت آلفرد سوخته بود و وقتی برای دادرسی به وزارتخانه آمد همه او را مرد دو چهره خطاب میکردند.هری از اینکه این پرونده بالاخره تمام شد احساس خوشحالی عجیبی میکرد.آلفرد در جلسه دادرسی به همه چیز اعتراف کرد در نتیجه جیمز هم تبرئه شد.ولی تصمیم عجیب وزیر باعث شد همه حتی آلفرد تعجب کنند.وزیر در پایان جلسه دادرسی آلفرد گفت:برای اینکه این افتضاح دیگه پیش نیاد تمامی گل مرگ های هاگوارتز را نابود میکنیم

هری جا خورد ولی چیزی نگفت.وقتی جلسه دادرسی تمام شد هری خود را به وزیر رساند و گفت:قربان اگه گل مرگ ها را نابود کنیم کل هاگوارتز میره هوا...یعنی منفجر میشه

وزیر با خونسردی گفت:میدونم ولی چاره ای نداریم پاتر

به این ترتیب 2 روز بعد از جلسه دادرسی خبر نابودی کامل هاگوارتز در روزنامه ها منتشر شد و باعث تأثر همه دنیا جادو شد.

جرج و ریدل یک هفته بعد از بیمارستان مرخص شدند.حال جرج رو به بهبودی بود ولی شفادهنده ها میگفتند تا یک ماه آینده گوش هایش سنگین است.صبح روز شنبه رون,هری,هرمیون ,آنجلینا و نویل به بیمارستان سنت مانگو رفته بودند

آنجلینا با خونسردی گفت:خوب 1 ماه چیزی نیست مگه نه جرجی

جرج که اصلا نشنیده بود به تابلوی روبه رویش نگاه میکرد.آنجلینا که کمی خشمگین شده بود با صدای بلند تری گفت:صدای منو میشنوی عزیزم؟

ولی جرج همچنان به تابلوی روبه رو  نگاه میکرد.آنجلینا که سرخ شده بود میخواست فریاد بزند که صدایی از پشت سرشان گفت:بفرمایین ایشونم حالشون خوبه فقط مطلقأ کر شدند

همه برگشتند و در پشت سرشان شفا دهنده ای را دیدند که در حالی که زیر بغل ریدل را گرفته بود از بخش بیرون میامد.ریدل علاوه بر اینکه کر شده به درستی هم نمیتوانست راه برود و قدرت تکلمش هم دچار مشکل شده بود.

شفا دهنده گفت:مشکل تکلم و راه رفتشون بعد از یکی دو ماه خوب میشه ولی برای گوش هاشون نتونستیم کاری کنیم

بعد از اینکه ریدل چند روز در خانه هری زندگی کرد به خواسته خودش او را به آسایشگاه بردند.از طرف دیگر هری با مشکلی روبه رو بود که مشکل خیلی های دیگر بود.با خراب شدن هاگوارتز 1 هفته قبل از شروع سال تحصیلی خیلی از خانواده ها به دنبال مدرسه ای بودند که در آن جادوی سیاه تدریس نشود و همچنین در لندن باشد.هری درمانده بود نمیدانست چه کار کند.چند بار به ذهنش رسید که بچه هایش را در مدرسه "آلید"ثبت نام کند ولی بعد با خود اندیشید اگر بچه هایش جادوی سیاه یاد بگیرند چه.

بعد از ظهر روز سه شنبه (5 روز قبل از شروع سال تحصیلی)هری در اتاقش نشسته بود و درخواست انتقالیش به یک بخش کم هیجان تر را مینوشت که در باز شد و رون با سینی چایی و کیک وارد اتاق شد.هری درخواست انتقالی را در کشویش گذاشت و شروع به صحبت با رون کرد و گفت:تو مگه نباید سر کار باشی

_امروز وزیر همه بخش ها رو 1 ساعت زود تعطیل کرد.تو هم 1 ربع دیگه وقت کاریت تموم

_چرا

_انگار بچش به دنیا اومده به جا اینکه حقوق هامون رو زیاد کنه مرخصی داده

هری خندید و تکه ای از کیک را خورد و گفت:مبارکش باشه....ببینم راستی به این فکر کردی رز امسال کدوم مدرسه بره

_زیاد

_خب؟

_هیچی به فکرم نرسید.ولی من حاضرم مدرسه نره ولی جادوی سیاه یاد نگیره

_آره.دیروز داشتم به جینی میگفتم حاضرم خودم درسشون بدم ولی مدرسه"آلید"نفرسمشون 

_خودشه هری.....

_چی خودشه

_خودشه بیا یه مدرسه بسازیم بعدش جادوی سیاه هم ممنوع.....نونمون تو روغن پسر...منو تو و هرمیون

_تو دیوونه ای

_نه جدی میگم...3 تا گروه تو مدرسه میزاریم...گروه پاتر...گروه ویزلی....گروه گرنجر

لحظه ای سکوت برقرار شد.هری با خود اندیشید این فکر بی نظیر بود ولی او هیچ تجربه ای در اداره یک مدرسه نداشت.ولی در نهایت پذیرفت.وقتی مجوز ساخت را از وزارت خانه گرفتند هر سه نفر شروع به ساخت مدرسه در وسط یک دریاچه در حومه لندن کردند که به یک پل به ساحل وصل میشد.هرمیون به آنها اطمینان داده بود که ساخت مدرسه 1 ماه طول میکشد ولی وقتی 20 روز از ساخت مدرسه گذشت هیچ کدامشان پولی برای ادامه ساخت مدرسه نداشتند.سرانجام مالفوی و نویل با رضایت کامل هزینه ساخت بقیه مدرسه را پرداختند و به همین دلیل بعد از اتمام ساخت مدرسه هری 5 گروه در مدرسه تشکیل داد:گروه پاتر/گروه ویزلی/گروه گرنجر/گروه لانگ باتم و گروه مالفوی

جمعیت زیادی برای ثبت نام آمدند از جمله جیمز و آلبوس و لی لی.هر 5 نفر شغل ها قبلیشان را رها کردند و به تدریس در مدرسه پرداختند.حتی جینی هم در مدرسه شروع به تدریس درس تغییر شکل کرد.به این ترتیب پس از گذشت 1 ماه از سال تحصیلی مدرسه شروع به کار کرد و اسم ان را بوباتون نامیدند زیرا رون حس میکرد اسم با کلاسیست.روز ها از پی هم میگذشت و مدرسه به قوت خود باقی بود.دانش آموزان قبل از ورود به مدرسه بک امتحان ورودی میدادند و سطحشان مشخص میشد دانش آموزان کلاس اول هم یک راست گروهبندی میشدند و تحصیل میکردند ولی یک چیز هنوز برای هری روشن نبود و آن این بود که نصف بقیه جوهر کجاست و ظاهرأ این موضوع فقط برای خودش اهمیت داشت با این حال هری هیچ وقت نفهمید که شش ماه بعد از آن قضیه رون باقیمانده جوهر اسرار آمیز را در زیر خاک باغچه خانه پدر و مادرش پیدا میکند و بلافاصله آن را نابود میکند

*

دو سال از آن ماجرا گذشته بود و هری ماجرای جوهر را به کلی از یاد برده بود.لی لی کلاس سوم بود.جیمز کلاس ششم و آلبوس و رز چهارم.هوگو هم که شاگرد اول دوم ها بود در مدرسه بوباتون تحصیل میکرد.همه چیز آرام بود و 2 سال بود که جای زخم هری درد نگرفته بود همه چیز عالی بود

پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.