داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد
داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

هری پاتر و جوهر اسرار آمیز(فصل دهم)

فصل دهم:پسر لرد ولدمورت

رون که کتش را پوشیده بود حرف او را تایید کرد و هردو به محض خروج از خانه غیب شدند.وقتی وارد هاگوارتز شدند ریدل را دیدند که روی پله ها خم شده و به کسی نگاه می کند که به نظر مرده میآید و در حالی که روی پله ها افتاده بود از گوشش خون میریخت.کمی که جلوتر رفتند او را شناختند.او نویل بود

جسم بی جان نویل روی پله های ورودی قلعه افتاده بود و از گوشش خون شرشر میریخت.ریدل روی او خم شده بود و با دستمالی خون اطراف گردن نویل را پاک میکرد.سپس بلند شد از پله ها بالا رفت.هری و رون هر دو فریاد زدند:چی شده

ریدل از روی پله ها به آنها نگاه کرد و گفت:شمایین؟من حالا میام باید یه دارویی بیارم......کدومتون ورد بزرگ پذیری رو بلده

هری و رون هردو گفتند:ورد چی

_ای بابا یکی باید این ورد رو نویل اجرا کنه.....خوب من میمونم اجرا میکنم....آقای پاتر توی چهارمین در از کمدم یک شیشه سبز رنگ است سریع بارش

هری به سرعت سر تکان داد و دوان دوان از در باز قلعه وارد شد.با عکله از سر سرای ورودی گذشت و وارد حیاط شد.وقتی به سمت چپ پیچید و پلکان عقابی شکل مقابلش پدیدار شد بلافاصله کلمه "هیپوگریف"را به زبان آورد و وارد پلکان شد.پلکان شروع به چرخیدن کرد و هری مدام زیر لب گفت:چهارمین در از کمدم

وقتی پلکان ایستاد و هری وارد اتاق شد صدای خر و پف عکس های داخل تابلو ها به گوش میرسید.هری به اتاق خلوت نگاه کرد ولی کمدی که رو به رویش بود فقط یک در داشت.هری هاج و واج به دنبال در چهارم کمد میگشت ولی کمد فقط یک در داشت.هری در کمد را باز کرد.همانطور که قبلا دیده بود پرونده های بچه ها به صورت نامنظمی در آن چیده شده.هری هاج و واج در میان پرونده ها به دنبال یک شیشه سبز رنگ میگشت ولی هیچ چیزی نیافت

_آلفرد خیلی آدم منظمی نیست

هری که جا خورده بود چوبدستیش را در آورد و به دنبال منبع صدا میگشت

_چوبدستی رو غلاف کن هری منم...این جا بالای دیوار

هری درحالی که چوبدستی رو محکم تر نگه داشته بود سرش را بالا برد و به دنبال منبع صدا گشت.تصویر دامبلدور در قابش نشسته بود به او نگاه میکرد

_پروفسور


دامبلدور از روی صندلیش برخاست و در حالی که جرعه ای از لیوانی که در دستش داشت نوشید گفت:سلام.دنبال چی میگردی

_در چهارم کمد پروفسور

_خوب کاری نداره چوبتو به سمت کمد بگیر و بگو"اکیو 4th door"..این کمد ها جدیده ولی خیلی به درد بخوره 150 تا در داره

هری چوبش را به سمت کمد گرفت و گفت:"اکیو4th door"

در کمد باز شد و پرونده ها پدیدار شد سپس پرونده در دو شیار اطراف کمد فرو رفتند و مقدار زیادی نامه و مرکب پدیدار شد سپس نامه ها هم مانند پرونده ها ناپدید شدند و مقدار زیادی عکس پدیدار شد سپس عکس ها هم ناپدید شدند ودر چهارم باز شد که پر از شیشه بود.شیشه هایی مثل معجون مرکب شیشه هایی پر از موجودات مرده که هری نظیر آنها را در عمرش ندیده بود و چند کتاب کیه روی آنها چند شیشه کوچک که درون هر یک از آنها چند رشته افکار بود .هری سریع جلو رفت و در میان شیشه ها به دنبال شیشه ی سبز رنگ گشت

تصویر دامبلدور گفت:هری من باید برم طبقه بالا مهمونی دعوتم

سپس از قاب خارج شد.هری با این که میخواست جواب سوالات بیشمارش را بگیرد ولی به دامبلدور اعتنایی نکرد و به دنبال شیشه سبز رنگ سپس پشت شیشه ای که مملو از جسد قورباقه بود یک شیشه پیدا کرد که مایعی به سبزی لجن در آن بود هری سریع آن را برداشت ولی شیشه به چیز نامعلومی گیر کرده بود هری با تمام زورش آن را کشید و وقتی آنرا در آورد دستش به به شیشه های رشته افکار خورد و چند تا ی آنها در قدح اندیشه کنار کمد افتاد.هری هم روی زمین افتاد.هری سریع بلند شد تا رشته های افکار از قدح درآورد و سر جایش بگذارد.در کف قدح تصاویر زیادی در حرکت بودند.اول از همه تصویر پسربچه ای بود که هری با جادو آن را دوباره به رشته افکار تبدیل کرد و در شیشه گذاشت.چند تا از خاطره ها را اینجوری کرد ولی دید زمان بر است به همین دلیل چوبش را به سمت قدح گرفت و گفت:"المپیوس"

تعداد زیادی تصویر از کف قدح سر برآوردند و شروع به سفید شدن و باریک شدن کردند تا به رشته افکار تبدیل شوند.تصاویری مانند یک زن فقیر/یک ساختمان کثیف/یک حیاط بزرگ/ریدل/ولدمورت

هری لحظه ای چشمانش را باز بست کرد تا ببیند درست دیده است یا نه.بله درست دیده بود تصویر ولدمورت در میان افکار ریدل بود.هری با ناباوری رشته افکار دراز و باریک را درون یک شیشه انداخت و پس از لحظه ای درنگ شیشه را در جیبش گذاشت.سپس در حالی که شیشه سبز را در دست داشت دوان دوان خود را ریدل و رون رساند.ریدل سریع شیشه را گرفت و چند قطره از مایع سبز رنگ را درون گوش های نویل ریخت.ناگهان از گوش های نویل دود بنفشی برخاست و لحظه ای بعد نویل چشمانش را باز کرد و پس از اینکه حالش جا آمد شروع به حرف زدن کرد و گفت:من تو دفترم نشسته بودم یهو یکی درو باز کرد اومد تو به من گفت قراره امسال اینجا تحصیل کنه و میخواد با اساتید آشنا بشه.من تعجب کردم چون تقریبا 30 سالش بود بش گفتم میخوام چایی بریزم ولی در واقع میخواستم به چوبدسیمو وردارم که یهو دیدم 2 تا گلدون مهر گیاه ورداشته و داره فرار میکنه.منم سریع با چوبدستیم به سمت دویدم ولی اون خلع صلاحم کرد منم بدون چوبدستی به سمتش دویدم وقتی به در ورودی رسید باش درگیر شدم و هردومون رو زمین افتادیم یکی از گلدون ها از دستش افتاد و شکست اونم سریع با جادو یک گوشی رو گوشش درست کرد و با یک گلدون فرار کرد بعدش من بیهوش شدم

ریدل گفت:و با شنیدن سر و صدا ها من پایین اومدم بقیشو که خودتون میدونید

هری روی پله ها نشست و گفت:آلفرد

ریدل با خنده گفت:نه اسمش"مارتین"بود اومده بود برا ثبت نام میگفت وقتی مرگخوار ها هاگوارتز رو تسخیر کرده اون سال4 بوده.از مدرسه فرار کرده حالا اومده بود ادامه تحصیل بده....البته من ساده بودم که باور کردم

هری گفت:پروفسور ما اومده بودیم اینجا که درمورد همین آدم به شما هشدار بدیم

ریدل که داشت به نویل کمک میکرد بلند شه گفت:شما از کجا میدونین

هری و رون تمام ماجرا را تعریف کردند.

ریدل گفت:این جوهر افسانس با این حال 10 شب دیگه اقدامات امنیتی رو بیشتر میکنم

رون گفت:ما و مامورین وزارت خونه هم برای دستگیری این مجرم میایم.مگه نه هری....هری...هری

ولی هری آنجا نبود چون چند لحظه قبل خود را غیب کرده و اکنون جلوی در خانه رون بود.هری در زد و وقتی هرمیون در را باز کرد سریع به او سلام کرد و به اتاق رون رفت شیشه افکار را از جیبش در آورد و رشته درون آن را درون قدح انداخت قدح شروع به چرخیدن کرد.هرمیون که تازه وارد اتاق شده بود با دیدن قدح در حال چرخش گفت:خاطره کیه

_هرمیون با هم این خاطره را ببینیم

سپس هردو سرشان را درون قدح کردند.همه چیز سیاه و تار شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون در کوچه دیاگون بودند که شکل کنونی آن بسیار فرق میکرد وهری حدس میزد مال 50 سال پیش باشد.در گوشه کوچه جایی که اکنون مغازه شوخی های جادویی ویزلی بود یک زن فقیر نشسته بود و پسری 10 ساله در کنارش.زن به نظر مریض میرسید و مدام سلفه میکرد پسر هم گریه کنان او را در آغوش گرفته بود.زن به سختی حرف میزد و میگفت:آلفرد....هیچ وقت به کسی....نگو فامیلت چیه...پدرت یه قاتل....گوش میدی پسرم

زن به سختی چشمانش را در حدقه چرخاند و به پسرش که اشک ریزان او را نگاه میکرد نگاه کرد وگفت:پدرت فامیل ریدل رو لکه دار کرد

هری رو به هرمیون گفت:بیا دیدی ریدل پسر ولدمورت

_از کجا معلوم....ببینم تو این خاطراتو دزدیدی؟

هری میخواست جواب هرمیون را بدهد ولی دوباره همه چیز سیاه شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون خود را جلوی در یک ساختمان کثیف یافتند که بالای آن نوشته بود"پرورشگاه ایلیونز"

هری و هرمیون لحظه ای جلو در پرورشگاه ایستادند و بعد در پرورشگاه باز شد و یک زن در حالی که یقه ی یک پسر جوان را گرفته بود او را از در بیرون انداخت و سپس یک ساک را نیز به سمت او پرت کرد و گفت:ما اینجا از افراد زیر 20 سال نگهداری میکنیم تو 21 سالت هنوز اینجا میخوابی.....بیا اینم چوبدستیت

سپس چوبدستی را نیز به سمت او پزت کرد.هری در یک نظر توانست صورت آن پسر را ببیند و پیش از آنکه بگوید"اون آلفرد ریدل"هرمیون گفت.دوباره همه جا تیره و تار شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون در یک حیاط بزرگ بودند که در وسط آن ساختمان بزرگی بود که روی آن نوشته بود"دیوان عالی جادوگران".هری و هرمیون هر دو جلو رفتند تا به ساختمان رسیدند.وقتی خواستند جلوتر برند در ساختمان باز شد و چند نفر بیرون آمدند که جلو تر از همه آنها دامبللدور و ریتا اسکیتر بودند.ریتا در حالی که قلم پرش را روی کاغذ نگه داشته بود از دامبلدور پرسید:با لاخره این قانون تصویب شد یا نه

دامبلدور که با سرعت راه میرفت گفت:با وزیرم آقای "مارتینس"صحبت کنین

سپس با عجله از آنجا دور شد.ریتا از میان جمعیت دست کسی را گرفف و به گوشه ای برد

هرمیون به هری سقلمه ای زد و گفت:اون آلفرد ریدل

_آره میدونم ولی چرا اینا بش میگن "مارتینس"

_یادت نیست  تو خاطره اول مادرش بش چی گفت

هری چیزی نگفت و به مکالمه ریتا و آلفرد گوش میکرد.ریتا گفت:و چرا دیوان عالی جادوگران فکر کرده تصویب این قانون ضروریه

ولی قبل از اینکه ریدل جواب بده همه جا تیره و تار شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون خود را در کوچه ی دیاگون یافتند که بسیار شلوغ بود و همه در حالی که شاد بودند و مینوشیدند زیر لب چیز هایی میگفتند.ناگهان از بالای پله های یکی از مغازه آلفرد ریدل در حالی که جامی در دست داشت با صدای بلند گفت:به سلامتی هری پاتر پسری که زنده ماند

سپس همه هورا کشیدند وگفتند:به سلامتیش

دوباره همه جا تیره و تار شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون بر روی ساحل سنگی بودند.هری بلافاصله آنجا را شناخت و گفت:اینجا همونجایی که با دامبلدور برای نابود کردن یک جان پیچ اومدیم همون شبی که دامبلدور مرد که...

ولی صدای فریادی از پشت سرشان حرفش را قطع کرد.هر دو برگشتند و در پشت سرشان ولدمورت را دیدند که در پشت سرشان ایستاده و کسی را شکنجه میکند.کسی که شکنجه میشد کچل بود و ریش نتراشیده ای داشت و فریاد های بلندش در تمام ساحل میپیچید

هرمیون گفت:اون آلفرد ریدل هری

_فکر نکنم

_چرا دقت کن

ولی قبل از اینکه هری دقت کند ولدمورت با صدای بیروحش گفت:تو هم خون منی آلفرد نباید عاشق مشنگ ها و گند زاده ها باشی.برام ننگ که بگم تو پسرمی

آلفرد در حالی که به خود میپیچید گفت:منم شرم میکنمبگم تو پدرمی.اسم من....آخخخخخخخخخخ...آآآآآآآآآی....جک مارتینس وزیر دیوان عالی جادوگران

ولدمورت چوبش را تکان داد و صدای فریاد های آلفرد بلند تر شد سپس با صدای بیروحش گفت:به دنیا اومدن تو یه اشتباه بود که تو 16 سالگی انجام دادم ولی نباید حاصل این اشتباه یه اشتباه دیگه به همراه بیاره.......مبارزه کن پسرم 

سپس چوب را جلوی او روی زمین انداخت.آلفرد به سختی بلند شد و گفت:آره درست میگی بابا من اشتباه کردم نباید فامیلمو عوض میکردم باید نشون میدادم که اسم ریدل هم میتونه پیام آور خوبی باشه

سپس چوبدستیش را بالا آورد و گفت:جک مارتینس امروز میمیره و آلفرد ریدل زنده میشه پدر

تق

_آواداکداورا

پرتو سبز رنگ از انتهای چوبدستی ولدمورت خارج شد و به تخته سنگی خورد.آلفرد قبل از اینکه ولدمورت طلسم مرگ را بخواند غیب شده بود.دوباره همه چی تیره وتار شد و لحظه ای بعد هری و هرمیون خود را حیاظ دیوان عالی جادوگران یافتند.آنها پشت مردی ایستاده بودند که موی سپیدش را دم اسبی بسته بود و ردای سیاهی پوشده بود و روزنامه میخواند.هری از بالای شانه های مرد توانست تیتر ها ی روزنامه را بخواند

"با گذشت 2 سال از مرگ لرد ولدمورت هنوز هم مرگخواران آدم میکشند"


"با گذشت 4 سال از گم شدن جک مارتینس وزیر سابق دیوان عالی جادوگران وزیر سحر و جادو برای یافتن وی اقدام کردند"


"ریتا اسکیتر یک جانور نماست"

هری از خواندن تیتر های روزنامه دست کشید و به مرد نگاهی انداخت.او آلفرد ریدل بود.صدایی از پشت سر هری گفت:پروفسور ریدل تشریف نمیارین جلسه داره شروع میشه اگه رئیس نباشه نمیشه

هری برگشت تا صاحب صدا را ببیند ولی همه چیز تیره و تار شد و این بار هری و هرمیون از قدح بیرون آمدند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.