داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد
داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

هری پاتر و جوهر اسرار آمیز(فصل چهاردهم)

فصل چهاردهم:حقیقت

آلفرد بیهوش روی زمین افتاده و همه با دهان باز دورش جمع شده بودند.همه مرگخواران به جز مرگخواری که مالفوی او را بسته بود فرار کرده بودند.هرمیون در حالی که جرج و ریدل را با جادو به سمت در میبرد گفت:اینا اصلا حالشون خوب نیست میبرمشون بیمارستان سنت مانگو.

ولی هیچ کس کوچکترین توجهی به او نکرد.همه بعد از اینکه آلفرد را با طناب بستند دور جسد بیجان هاگرید حلقه زده بودند و اشک میریختند.هری احساس میکرد قسمت بزرگی از قلبش کنده شده است.همه اشک میریختند به جز مالفوی که فقط تظاهر به غمگین بودن میکرد.چند دقیقه بعد از این که آنجلینا سر حال شد و هاگرید را درکناردر اصلی هاگوارتز دفن کردند(که رون سنگ قبر باشکوهی برای او ساخت) آلفرد را به دفتر نویل در طبقه 2 بردند و به صندلی نویل بستند.نویل و رون به سرعت رفتند تا از انبار معجون ها محلول راستی بیاورند و آنجلینا هم رفت تا در درمانگاه مدرسه استراحت کند در این مدت هری و مالفوی سعی کردند آلفرد را بهوش بیاورند ولی آلفرد تا وقتی که نویل و رون برگشتند به هوش نیامد.هری دماغ آلفرد را گرفت تا دهانش را باز کند و نویل چند قطره محلول راستی درون دهانش ریخت.وقتی آن را قورت داد همهمه ای در اتاق ایجاد شد.همه میخواستند انبوهی از سئوالات متعددشونو بپرسن و اگر مالفوی با صدای بلند نمیگفت ساکت هیچ کس ساکت نمیشد.وقتی همه ساکت شدند مالفوی رو به هری گفت:اول تو بپرس هری

هری با حرکت سرش از او تشکر کرد و بزرگترین سئوالی که ذهنش را مشغول کرده بود را از آلفرد پرسید و گفت:چجوری ولدمورت رو برگردوندی....نه یعنی خودتو شکل اون کردی...تو که هیچ کدوم از اعضای بدنشو نداشتی

آلفرد گفت:کار جوهر همینه اگه جوهر اسرار آمیز رو بریزی روی گل مرگ یک نفر چند جزء از اعضای بدن اونی که مرده از وسط گلبرگ بیرون میاد بعدش اونو میریزی توی معجون مرکب پیچیده و میخوریش و شکل اون میشه و همه فکر میکنند که اون دوباره زنده شده

رون گفت:ولی توی هیچ کتابی اینو ننوشته توی همه کتاب ها نوشتن جوهر اونو زنده میکنه و کسی که جوهر رو ریخته میمیره

آلفرد گفت:معلومه که ننوشته هیچ کس از این راز خبر نداره همه فکر میکنند این جوهر واقعا مرده رو زنده میکنه برای همین اسمش اسرار آمیزه

نویل گفت:تو از کجا اینو میدونستی

آلفرد گفت:مادرم بهم گفت

مالفوی گفت:دقیقا توضیح بده

آلفرد گفت:من یه روز پشت دفتر آموس دیگوری شنیدم که آرتور ویزلی این جوهر رو کشف کرده.خوب این جوهر خیلی کار های دیگه میتونه بکنه از جمله درمان بیماری های حاد پوستی.مامانم به خاطر اینکه فراری بود مجبور بود توی جنگل ممنوعه خون تکشاخ بخوره به همین دلیل قیافش عوض و زشت شده بود.من همون شب رفتم جنگل ممنوعه و به مادرم گفتم که جوهر رو میدزدمو صورتشو به شکل اولش برمیگردونم ولی اون به من گفت که جوهر رو بدزدم و خودمو شکل ولدمورت کنم.من خیلی تعجب کردم ولی اون به من گفت بچه که بوده جن خونگی که توی خونشون کار میکرده از از نوادگان همون جنی بوده که شاهو زنده کرده...نه یعنی خودشو جای شاه جا زده

هری گفت:اونی که شاهو زنده کرده...نه یعنی خودشو شکل شاه کرده یه جن بوده بنابراین نواده اون نمیتونسته یه جن خونگی باشه

نویل با بیحوصلگی گفت:قبلا جن ها با جن های خونگی کنار هم زندگی میکردند تا این که 130 سال پیش یه انقلابی میشه که جن های خونگی به نوکری محکوم میشن

آلفرد در تایید حرف نویل سر تکان داد و گفت:آره اون راست میگه.خلاصه جن خونگی مامانم برای قصه شب به مامانم میگه که جدش با اون جوهر در شبی که ماه کامل بوده پای پادشاه رو از گلبرگ گل مرگش بیرون میکشه و بعدشم با معجون مرکب پیچیده تا آخر عمر خودشو شکل پادشاه میکنه و در ناز و نعمت زندگی میکنه

همه دهانشان باز مانده بود و به آلفرد نگاه میکردند.سرانجام رون سکوت را شکست و گفت:خب بعدش چی شد

آلفرد که گویا منتطر همین جمله بود گفت:من قبول کردم.من در اجرای بعضی از طلسم ها مهارتم به مراتب بیشتر ولدمورت هست.من خیلی خوب میتونم به ذهن دیگران نفوظ کنم و تمامی طلسم های شوم رو بلدم.به همین دلیل اگه در قالب ولدمورت برمیگشتم هیچ کس شک نمیکرد که من ولدمورت نیستم.بعد از اون مدام در تعقیب آرتور ویزلی بودم تا این که 2 روز بعدش با خانومش توی کوچه ناکترن پیداشون کردم ولی جوهر پیششون نبود منم کشتمشون و نیمه شب جسدشون رو انداختم توی زیرزمین سه دسته جارو

هری گفت:چون مادرت گفته بود بندازیشون اونجا

آلفرد گفت:آره.همون شب برگشتم جنگل ممنوع و متوجه شدم که مادرمو گرفتند

هری گفت:چرا به خونه جرج دستبرد زدی

آلفرد گفت:من برای اینکه جوهر رو از آرتور ویزلی بدزدم 2 روز کامل دنبالش بودم در طول این 2 روز فقط با پسرش جرج ملاقات کرد.منم فکر کردم شاید جوهر رو داده به اون.رفتم خونش ولی اونجا نبود بعد به فکرم رسید برم خونه دوستش شاید اونجا باشه ولی اونجا هم نبود

رون گفت:اگه عاقل بودی اول میرفتی خونه بابامو دستبرد میزدی

آلفرد گفت:اونجا هم رفتم ولی اونجا با یه ورد ساده فهمیدم که جوهر اونجا نیست ولی توی خونه جرج ویزلی و لی جردن جادو نمیشه کرد هیچ جادویی عمل نمیکنه برای همین مجبور شدم دستی بگردم.وقتی چیزی پیدا نکردم یاد حرف آرتور ویزلی افتادم که گفته بود"نصفش ریخت روی عروسم"منم طبق گفته مادرم از اسید استفاده کردم و دیدم که اسید کوچکترین اثری روی آنجلینا ندارد.منم دزدیمش.امشب وقتی هری دست و پام و بست به ذهن آنجلینا نفوظ کردم و اون تو رو هم بیهوش کرد هری.بعد خون آنجلینا را ریختم روی گل مرگ ولدمورت و دست ولدمورت از وسط گلبرگ های گل مرگ بیرون اومد.

نویل گفت:منطورت چیه که خون آنجلینا را ریختی روی اون گل

آلفرد گفت:جوهر جذب خون آنجلینا شده بود و خونش خاصیت جوهر رو گرفته بود

مالفوی گفت:خب؟

آلفرد ادامه داد: من ناخن ولدمورت رو ریختم توی مرکب پیچیده ای که از قبل آماده کرده بودم.وقتی شکل ولدمورت شدم از طریق علامت روی بازوی اون

سپس به با سرش به مالفوی اشاره کرد و ادامه داد:بقیه مرگخوار ها رو احضار کردم

رون گفت:هیچ کس به جز مدیر نمیتونه از خارج هاگوارتز به داخل هاگوارتز غیب و ظاهر بشه

آلفرد گفت:من از راه مخفی که از زیرزمین سه دسته جارو به طبقه سوم هاگوارتز میخوره اومدم بعد جلوی شما ظاهر شدم.از داخل هاگوارتز به داخل هاگوارتز غیب و ظاهر شدم

هری گفت:چجوری از اون راه مخفی خبر داشتی

آلفرد گفت:تو که بدونی منم میدونم هری.من میتونستم ذهنتو بخونم

نویل گفت:مرگخوارها چجوری اومدن توی هاگوارتز

آلفرد گفت:از در.من در را باز کردم اون ها هم اومدن

هری که در ذهنش در میان سئوالات متعددش به دنبال بهترین سئوال میگشت.سرانجام گفت:چو چی قضیه چو چی بود

آلفرد گفت:من میدونستم اگه در قالب ولدمورت برگردم ممکن برام مشکل ساز بشی هری به همین دلیل تصمیم گرفتم چو رو سر راهت قرار بدم تا بکشتت.2 روز بود که چو تحت تاثیر طلسم فرمان بود و من اونو نزدیک تو نگه میداشتم تا در یک فرصت مناسب تو اونو به خونتون ببری و بعد بکشتت.برای همین بش دستور دادم مست کنه و اشک بریزه.تو هم اونو بردی خونتون.من طلسم فرمان رو خنثی کردم چون ممکن بود تو بفهمی که اون نرمال نیست.به ذهنش نفوظ کردم و میخواستم بیام طبقه بالا توی خواب دخلتو بیارم ولی تو بیدار شدی و همه چی به هم ریخت

هری گفت:تو از کجا میدونستی من میرم به اون رستوران؟

_من میتونستم ذهنتو بخونم هری تو بدونی منم میدونم

نویل گفت:برای چی چند روز پیش به مدرسه اومدی

هری گفت:برای اینکه مهر گیاه ها رو بدزده و با اونا بیهوشتون کنه

مالفوی گفت:ولی اگه تو از ولدمورت قوی تری پس دیگه چرا باید خودتو شکل ولدمورت کنی همینطوریشم میتونستی قدرتمند بشی

آلفرد گفت:من هر چقدر هم قوی باشم هیچ کس ازم حساب نمیبره و همه به چشم یه بچه بهم نگاه میکنند.من به قالب ولدمورت برای رئیس بودن نیاز داشتم

هری گفت:ولی یه چیزی مبهم.نصف جوهر ریخته روی آنجلینا ولی نصف دیگه جوهر چی 

الفرد گفت:من نمیدونم بقیه جوهر کجاست

نویل گفت:شاید آنجلینا بدونه

همه در تایید حرف او سر تکان دادند.مالفوی گفت:من اینجا مراقبش میمونم شما برین.هری که حالا دیگر به مالفوی اعتماد داشت به همراه رون و نویل به سمت درمانگاه رفتند.وقتی به درمانگاه رسیدند آنجلینا روی تخت نشسته بود و نوشیدنی کره ای را لا جرعه میکشید.هری جلوتر رفت و روی تخت روبه روی آنجلینا نشست و در حالی که نویل و رون را دعوت به نشستن میکرد گفت:آنجلینا ما میخوایم چند تا سئوال ازت بپرسیم

رون بلافاصله اضافه کرد:البته اگه حالشو داری

آنجلینا کمی صافتر نشست و گفت:البته

هری کمی جا به جا شد تا رون و نویل هم کنارش بنشینند سپس با آرامشی ساختگی گفت:تو جوهر ریخته روت

آنجلینا گفت:مطمئن نیستم این قضیه ربطی به این ماجرا داشته باشه

نویل که انگشتانش را در هم گره کرده بود گفت:ممکنه ولی حالا تو ماجرا رو تعریف کن

آنجلینا با چوبدستیش لیوانش را پر از نوشیدنی کره ای کرد و بدون توجه به نگاه های حریص هری,رون و نویل به لیوان نوشیدنی گفت:چند وقت پیش رفتار پاپا عجیب شده بود

هری گفت:پاپا؟

_آنجلینا به بابام میگفت پاپا

رون این را گفت و قطره اشک گوشه چشمش را پاک کرد.آنجلینا در حالی که جرعه بزرگی نوشید در تایید حرف رون سر تکان داد.وقتی دوباره لیوان را پایین آورد و شروع صحبت کردن کرد گفت:آره میگفتم رفتارش عجیب شده بود.همش درمورد یک پول کلانی حرف میزد همش میگفت اگه بشه تا آخر عمرش بیمه میشه.یه بار که جرج دزدکی اتاقشو دید زده بود دیده بود روی یک شیشه مرکب طلسم های متفاوتی اجرا میکنه.خلاصه یه روز که ما اونجا بودیم با عجله از اتاق اومد بیرون و گفت"مالی پولدار شدیم"بعدش دوید به سمت اشپز خونه.من و مامی هم داشتیم....

_مامی؟...آهان به خانم ویزلی میگفتی

آنجلینا لحظه ای با خشم به نویل نگاه کرد و سپس ادامه داد:من و مامی داشتیم غذا درست میکردیم که پاپا با شیشه مرکب دوید سمت آشپز خونه.پاش به یه چیزی گیر کرد و همه جوهر ریخت روی من

هری تکرار کرد:همه ی جوهر؟

_آره.پاپا خیلی ناراحت شد سریع بلند شد و با چوبدستیش جوهر رو برگردوند توی شیشه ولی...

آنجلینا جرعه بزرگی دیگری نوشید و ادامه داد:چی میگفتم.....آهان.ولی با اینکه همه جوهری که روی من بود رو برگردوند توی شیشه فقط نصف شیشه پر شد

وقتی انجلینا لیوانش را تا ته سر میکشید هری گفت:خوب یعنی نصف بقیه جوهر نبود و....

و نویل جمله اش را کامل کرد و گفت:و این یعنی که جذب بدنت شده بود

آنجلینا لیوان را روی میز گذاشت و گفت:فکر میکنم یه همچین چیزی باشه

رون گفت:خب بقهیه جوهر چی

آنجلینا گفت:نمیدونم.ولی این جوهر خاصیت هرمنی هم داره چون از اون روز به بعد حس میکنم زورم بیشتر شده

_استوپفای.....کمک

این صدای مالفوی بود که از طبقه بالا به گوش میرسید.هری,رون و نویل با عجله چوبدستیشان را در آوردند و از درمانگاه خارج شدند.صدای فریاد های مالفوی در کل هاگوارتز پیچیده بود.لحظه ای هری حس کرد پیکر سیاهی را دیده است که از پله ها پایین میآید ولی بعد یقین پیدا کرد که اشتباه کرده است.هر سه نفر از پله ها بالا رفتند.تا به دفتر نویل برسند.که ناگهان رون دست هری را گرفت و گفت:اون آون آلفرد بود از پله ها رفت پایین

هری و رون از پله ها پایین رفتند.وقتی به پایین پله ها رسیدند آنجلینا را دیدند که در حالی چوبدستیش را محکم در دست گرفته بود به سمت آلفرد میدوید.هری و رون هم به دنبالش  به سمت حیاط دویدند.آلفرد میدوید و دیوانه وار فریاد میزد"ما آرتور ویزلی رو کشتم.من بودم من مالی ویزلی را کشتم"

رون سرعتش را بیشتر کرده بود و طلسم های خطرناکی را به سمت آلفرد میفرستاد که هیچکدام به نمی خورد.آلفرد در اصلی را باز کرد و وارد حیاط شد هری,رون و آنجلینا هم به دنبالش وارد حیاط شدند.آلفرد از روی پل میدوید و بقیه هم به دنبالش میدویدند.رون چوبدستیش را به سمت آلفرد نشانه گرفت و گفت:"ایسینیت"

 هری حس کرد گرمای مطبوعی را حس میکند که لحظه لحظه بیشتر میشود.ناگهان یک خرگوش آتشین از کنار گوش هری گذشت و با سرعت به سمت آلفرد رفت که حالا از روی گل مرگ پژمرده ولدمورت میپرید.صدایی از پشت سرشان گفت:رون خاموشش کن

هری برگشت و در پشت سرش مالفوی و نویل را دید که کمی عقب تر از آنها به دنبالشان میدویدند.خرگوش آتشی به سمت آلفرد پرید و قبل از اینکه آلفرد از روی گل مرگی بپرد که هنوز سرحال بود(و گویا گل مرگ بلاتریکس بود)او را گرفت و آتش زد

هری,رون و آنجلینا ایستادند.ولی نویل با صدایی که هر لحظه نزدیکتر میشد گفت:احمق چی کار کردی,خاموشش کن

نویل هری را کنار زد و به سمت گل مرگی رفت که در کنار آلفرد آتش گرفته بود.و فریاد زد:"سو آلپو"

سیلی از آب از انتهای چوبدستی نویل بیرون پاشید و آتش گل مرگ و آلفرد را خاموش کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.