داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد
داستان های جدید هری پاتر

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

هری پاتر و جوهر اسرار آمیز(فصل سیزدهم)

فصل سیزدهم:نبرد 

ولدمورت بی مقدمه چوبدستی را بالا آورد و گفت:شروع کن هری....آواداکداورا

_اکسپلیارموس

در کمال تعجب هری ولدمورت خلع صلاح شد بدون آنکه پرتو ها متصل شوند. با خلع صلاح شدن ولدمورت مسیر پرتو سبز رنگ به سمت آسمان تغییر یافت.هری که هنوز متعجب بود چوبدستی را به سمت ولدمورت گرفته بود گفت:بگو آزادشون کنن

ولدمورت به پهنای صورتش خندید و گفت:بکشدیش

هری جا خورد.همه مرگخواران چوبدستی هایشان را به سمت هری نشانه رفتند و یکصدا گفتند:آواداکداورا

بیش از 20 پرتوی سبز رنگ به سمت هری روانه شد.هری سریع غیب شد و در پشت سر ولدمورت و مرگخوارانش ظاهر شد.پشت سر آنها 3 گلدان گل مرگ بود که یکی از آنها پژمرده و سیاه بود.هری چوبدستی را به سمت مرگخواران گرفت و در ذهنش به دنبال ورد مناسبی برای آن همه آدم میگشت.از برخورد طلسم های مرگ با زمین گودال عمیقی در کف زمین ایجاد شده بود که رون از گوشه آن داخل گودال افتاد و همه فکر کردند که هری است که درون گودال افتاده است.هری به دنبال مکانی برای پنهان شدن گشت ولی روی پل هیچ جایی برای پنهان شدن نیافت.هری چوبدستی را به سمت ولدمورت و مرگخوارانش گرفت و زیر لب گفت:"ایسیِر"

از انتهای چوبدستی هری گوله ی آتشین کوچکی بیرون آمد و در هوا شناور ماند سپس بدون ایجاد کوچکترین سر و صدایی شروع به چرخیدن و بزرگ شدن کرد و آرام آرام به شکل یک گوزن آتشین درآمد و نور کور کننده اش باعث شد ولدمورت و مرگخوارانش برگردند و پشت سرشان را نگاه کنند.هری پشت گوزن آتشین پنهان شده بود و با چوبدستیش گوزن را هدایت میکرد.گوزن به سمت دسته مرگخوارن رفت و دور آنها یورتمه میرفت و حلقه ای آتشین دور آنها ساخت.گوزن وارد حلقه آتشین شد و چوبدستی چند نفر را در در دهان آتشینش فرو کرد.هری جلوتر رفت و از لا به لای شعله های آتش مرگخوارنی را میدید که قبل از اینکه با چوبدستیشان آتش را خاموش کنند چوبدستیشان میسوخت.هری نمیتوانست ولدمورت ببیند زیرا در میان انبوهی از مرگخوارانش پناه گرفته بود.هری باز هم جلوتر رفت و متوجه شد که گلبرگ های گل مرگی که سیاه شده بود آتش گرفته بود.هری که به یاد حرف نویل افتاده بود که گفته"با کوچکترین حرارتی میتونه نصف قلعه را ببره رو هوا" چوبدستیش را درآورد و به سمت گل مرگ گرفت و گفت:"آلپو"

از انتهای چوبدستی هری مقداری آب روی آتش گلبرگ ها پاشید آتش خاموش شد هری در حالی که فکر میکرد شاید گل سیاه اصلا منفجر نمیشد به سمت هرمیون رفت و طناب هایش را باز کرد.هرمیون جای طناب ها روی شانه هایش را مالید و به سمت رون درون گودال رفت.هری بدون توجه به هرمیون به سمت نویل رفت و دست هایش را باز کرد نویل سریع به سمت جسد بی جان هاگرید رفت و او را در آغوش کشید و تا جایی که حنجره اش اجازه میداد فریادی از خشم سر داد.هری به رون,جرج,مالفوی و ریدل نگاه کرد که خون روی گردن و گوش هایشان خشک شده بود.هری رو به هرمیون که سر رون را در آغوش گرفته بود و اشک میریخت گفت:من میرم معجون سبز رو بیارم

هرمیون با صدایی که در میان فریاد های نویل به زور به گوش میرسید گفت:نه برو دم در از افسون جمع آوری استفاده کن اینا حالشون خیلی بده

هری به سرعت حلقه آتش را دور زد که حالا تنگتر شده بود و از روی پل گذشت و از پله ها بالا رفت و در را باز کرد چوبدستی را بالا گرفت و قبل از اجرای طلسم لحظه ای فکر کرد صدای "اهم....اهم"مبهمی را میشنود ولی بعد اطمینان یافت که صدای باد است.

_"اکیو گرین باتل"

چند لحظه بعد از اجرای این طلسم شیشه سبز رنگی از پشت پیچ راهرو نمایان شد و به سمت هری آمد.هری شیشه را در هوا قاپید و چوبدستیش را در غلاف گذاشت و برگشت و از پله ها پایین رفت ولی با دیدن آنجلینایی که با دست و پا و دهان بسته پشت مجسمه گراز وحشی افتاده بود ایستاد.لباس و طناب هایی که آنجلینا را بسته بود خونی بود.هری با یک حرکت ساده چوبدستی آنجلینا را آزاد کرد.آنجلینا بلند شد و تلو تلو خوران دوباره روی زمین افتاد.بالای آرنج آنجلینا بریده شده بود و شر شر خون میریخت.صورتش زرد و رنگ پریده شده بود و زیر چشم هایش گود رفته بود.معلوم بود خون زیادی ازش رفته است.هری چوبدستی را به سمت آنجلینا گرفت و گفت:"جولیوس سمپرا"

تمام خون روی لباس و طناب ها به درون بدن آنجلینا بازگشت و هری قبل از اینکه سر حال شدن او را ببیند به سمت هرمیون دوید و شیشه را به او داد

_برین کنار بی عرضه ها.........سو آلپو

هری برگشت و در پشت سرش حلقه آتش را دید که با سیل عظیمی از آب خاموش شده بود.

آخرین قطرات آب از چوبدستی ولدمورت چکید و دود عظیمی دور او و مرگخوارانش را گرف.درست در همان وقتی که رون به هوش آمده بود و هرمیون چکاندن قطره در گوش مالفوی را تمام کرده بود هری حس کرد چند شمشیر درون بدنش فرو میروند و استخوان های دنده اش تا قلبش بالا میآیند و خم میشوند.هری یک بار دیگر این حس را تجربه کرده بود 17 سال پیش در گورستان ولدمورت او را شکنجه کرده بود.ولدمورت در حالی که چوبدستیش را به سمت هری گرفته بود به همراه بقیه مرگخوارن از دود بیرون امدند.به جز ولدمورت فقط 6 نفر دیگر چوبدستی داشتند و چوبدستی بقیه در آتش سوخته بود.هری همچنان درد میکشید و با نگاه های تارش به رون,نویل,مالفوی و هرمیون نگاه میکرد که پشت 2 مجمسه گراز پناه گرفته بودند و از طلسم های متفاوتی که به سویشان روانه میشد جاخالی میداند.هری هر لحظه فکر میکرد دردش بیشتر میشود و فریاد هایش بلندتر.چشمانش دیگر به خوبی نمیدید و سرمای گزنده ای را در بدنش حس میکرد.صدای نازکی از فاصله بسیار دور گفت"هری مقاومت کن"هری شک نداشت که این صدا بی شباهت به صدای مادرش نبوده.همان صدا دوباره گفت"سکتوم سمپرا"

درد هری ساکت شد و بیناییش کم کم به حالت عادی برمیگشت و صدا های اطراف را واضح تر میشنید.ولدمورت با صدای سرد و بیروحش گفت:دختره ی احمق....واسا...آوادا

صدای هرمیون از پشت سر هری گفت:اکسپلیارموس

هری بلند شد و روی 2 زانو نشست و به اطرافش نگاه کرد چوبدستی ولدمورت در دست هرمیون بود هری لحظه ای جیبش را لمس کرد چوبدستی ولدمورت هنوز درون جیبش بود پس چوبدستی که دست ولدمورت بود چوبدستی خودش نبود هری سریع پشت مجسمه های گراز وحشی به بقیه ملحق شد و بعد از اینکه مطمئن شد حال رون و مالفوی خوب است به هرمیون گفت:من...من..منصدای مادرمو شنیدم گفت"هری مقاومت کن"

_نه هری این صدای آنجلینا بود اونور پل پناه گرفته 

نویل در حالی که به آنسوی پل اشاره میکرد این حرف را زد.هری از بالای پای گراز نگاه انداخت.ولدمورت در حالی که کنار ریدل,جرج و شیشه سبز رنگ ایستاده بود داشت چوبدستی یکی از مرگخوارانش را میگرفت.هری سرش را پایین آورد و بدون توجه به نگاه های هراسناک بقیه که به او خیر شده بودند گفت:اونا بیش از 20 نفرن ولی فقط 6 تاشون چودستی دارن ولی ما هر 5 نفرمون چوبدستی داریم

هری هنگام گفتن جمله آخر با تردید به مالفوی نگاه کرد

_هری پاتر بیا بیرون...درسته بایدم از لرد ولدمورت بترسی

مالفوی از پشت گراز بیرون آمد و دو بار پشت سر هم طلسم بیهوشی را اجرا کرد.هری از بالای پای گراز نگاهی انداخت.2 مرگخوار جلوی پای ولدمورت بیهوش افتاده بودند و قبل از اینکه طلسم مرگ ولدمورت به مالفوی بخورد نویل مسیر طلسم را به سمت بالا منحرف کرد.ولدمورت بر سرعتش افزود تا جایی که خیلی به مجسمه نزدیک شد.

_بیا بیرون هری نذار دوستات بجات بجنگند......ریداکتو

هردو مجمسه گراز با صدای بلندی خرد شد و آنها را در مقابل ولدمورت بی دفاع گذاشت.هرمیون سریع چوبدستی را به سمت ولدمورت گرفت و گفت:"ایسینا"

هیچ اتفاقی نیافتاد ولی ولدمورت اصلأ تعجب نکرد و نقطه نامعلومی در آسمان را نشانه گرفت و چیزی گفت و سپر مدافع هرمیون را از بین برد ولی در این فاصله هر 5 نفرشان توانسته بودند به عقب بروند و پشت دیوار کوتاهی که حصار پل بود پناه گرفتند.هری از بالای دیوار نگاهی انداخت.ولدمورت به آنها نزدیکتر میشد.هری در انتهای پل آنجلینا را دید که چوبدستیش را به سمت مرگخواران بدون چوبدستی گرفت که پشت سر ولدمورت و 2 مرگخواری که چوبدستی داشتند جلو میآمدند.هری سرش را پایین آورد و بعد از اینکه آنجلینا فریاد زد"سکتوم سمپرا" صدای فریاد های متعددی به گوش رسید.بعد صدای بمی فریاد زد:"کگلوس بلوسیا"

وبعد صدای جیغ آنجلینا همه را از جا پراند.هری میخواست از بالای دیوار نگاهی بیندازد ولی تا سرش را بال آورد دست سفید ولدمورت یغه اش را گرفت و به عقب پرت کرد.2 مرگخواری که چوبدستی داشتند در سمت چپ ولدمورت ایستاده بودند.یکی از مرگخوار ها که صدای بمی داشت گفت:حسابشو برسم سرورم

صدای بیروح ولدمورت گفت:عقب واسا احمق مال من

هری در یک آن چوبدستیش را  برداشت و به سمت ولدمورت گرفت در همان حال ولدمورت هم چوبدستیش را به سمت هری گرفت.در همان لحظه هرمیون هم چوبدستیش را به سمت ولدمورت گرفت و رون و مرگخواری که صدای بمی داشت هم چوبدستیشان را به سمت هم گرفتند.نویل و مالفوی هم چوبدستیشان را به سمت آن یکی مرگخوار گرفتند و آن مرگخوار هم چوبدستیش را به سمت مالفوی گرفت.

هر 8 نفر ورد های متفاوتی را اجرا کردند.ورد هایی مثل:آواداکداورا/استوپفای/کلوس/اکسپلیارموس/سینسترا پولور و....

از 8 چوبدستی پرتو های رنگارنگی خارج شد و هر 8 پرتو در نقطه ای به هم برخورد کردند و دایره ای به شعاع 2,3 متر در مرکز برخورد پرتو ها ایجاد شد.از دایره نورانی طلسم های رنگارنگی به اطراف پرتاب میشد. یکی از این طلسم ها به مرگخواری که صدای بمی داشت برخور کرد و او را از روی پل پایین انداخت.هری در حالی که به اطرافش نگاه میکرد احساس میکرد چوبدستیش به طور خطرناکی میلرزید و باعث شده بود که به ناخودآگاه چوبدستی را محکمتر بگیرد.یکی از طلسم های رنگارنگ از مرکز دایره خارج شد و از کنار گوش رون گذشت.هری سعی کرد از بالای توپ رنگی به ولدمورت نگاه کند ولی نور شدید چشمش را میزد.یکی دیگر از طلسم های رنگی به نویل خورد و او را از پل پایین انداخت.هری به نقطه ای از پل که نویل از آن جا پایین افتاده بود نگاهی انداخت و سعی کرد ارتباطش را قطع کند ولی گویا دستش با چسب به چوبدستی چسبیده بود.در کنارش هرمیون ارتباطش را قطع کرده بود و دایره رنگی کوچکتر شده بود و هری میتوانست ولدمورت را ببیند که با خشم 2 دستی چوبدستی را نگه داشته بود.هرمیون چوبدستی را به سمت ولدمورت گرفت و گفت:استوپفای

پرتوی زرد رنگ به ولدمورت خورد و ولدمورت در حالی که چند سانتی متر به عقب پرت شده بود بیهوش شد.دایره رنگی کوچکتر شده بود.هری سعی کرد ارتباطش را قطع کند تا ببیند چه بلایی سر ولدمورت آمده است و سرانجام وقتی یک پرتوی رنگی به دست رون خورد و رون چوبدستیش را رها کرد هری توانست ارتباط را قطع کند.دایره رنگی خیلی کوچک شده بود و هر آن کوچکتر میشد تا سرانجام ارتباط قطع شد و مالفوی و مرگخوار روی زمین افتادند ولی قبل از اینکه مرگخوار از روی زمین بلند شود مالفوی با یک حرکت ساده چوبدستی دست و پایش را بست.هری به سمت ولدمورت دوید که ناگهان به یاد نویل افتاد و به سمت لبه پل دوید.نویل با یک دست لب پل را گرفته بود و به طرز خطرناکی تاب میخورد.هری او را بالا کشید و وقتی همه به جز هرمیون(که داشت به جرج و ریدل کمک میکرد) به سمت ولدمورت بیهوش میرفتند بیشتر مرگخواران غیب میشدند و فرار میکردند.هری بالای سر ولدمورت ایستاد و به صورت بیروحش نگاه کرد.هری لحظه ای تصور کرد ولدمورت دماغ در آورده است ولی لحظه ای بعد مطمئن شد که دماغ در آورده است و کم کم صورتش تغیر شکل میداد و لباس هایش برایش گشاد میشد........

چهره ولدمورت تغییر کرد و پسر جوانی روی زمین افتاده بود که لباس ولدمورت را پوشیده بود.او آلفرد بود

هری که یکه خورده بود بی اختیار زیرلب گفت:معجون مرکب پیچیده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.