داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

داستان های جدید هری پاتر

این داستان ها تراوشات ذهن خودم.امیدوارم خوشتون بیاد

هری پاتر و جوهر اسرار آمیز(فصل هفتم)

فصل هفتم:گل مرگ

هری از خانه بیرون آمد و در حالی که در امتداد جاده پیش میرفت به این فکر میکرد که چگونه بقیه را راضی کند که آلفرد ریدل یه آدم پست.هر چه با خودش کلنجار میرفت آخر تمام دلایلش حدس و گمان بود.اندکی دیگر پیش رفت و بعد به خاطر آورد که میتواند غیب شود پس سریع غیب شد و در پارکینگ یک خانه در مرکز لندن ظاهر شد.به جز یک ماشین ون درب و داغون هیچ چیز دیگری در پارکینگ نبود.ساعت روی دیوار 4:50 صبح را اعلام میکرد و هری حدس میزد به جز کارکنان شیفت شب سازمان "جادوگران زیر سن قانونی"هیچ کس دیگری در وزارتخانه نباشد.هری از کنار ون گذشت و در پارکینگ را باز کرد.هوا گرگ و میش بود و خیابان خلوت تر از همیشه بود.هری از پارکینگ بیرون آمد و در را بست.سپس در امتداد خیابان به سمت بالا حرکت کرد از نبش خیابان گذشت و به باجه تلفن در همان نزدیکی رسید.وارد باجه شد و تلفن را که حالا دیگر زنگ میخورد برداشت و غیب شد.وقتی پایش به زمین سخت خورد و در حالی که تلو تلو میخورد خودش را نگه داشت و متوجه جمعیت انبوه در طبقه بالا شد

هری لحظه فکر کرد که یا به وزارت حمله شده و یا یکی فرار کرده............شاید عجوزه فرار کرده بود.

هری چوبدستیش را درآورد و دوان دوان از پله ها بالا رفت یکی از میان جمعیت گفت:آقا مگه اینجا زایشگاس

صدای دیگری گفت:تا چند ساعت دیگر کاراگاه ها میرسند و موضوع را پیگیری میکنن

صدای آشنایی گفت:من همین حالا زنمو میخوام........برین پیداش کنین.....هر...

_آقا آروم باش اینجا وزارت خونه هستش دارالمجانی که نیس

هری چوبدستی را در غلافش گذاشت و گفت:چی شده جرج

جرج که از شدت عصبانیت سرخ شده بود رو به هری گفت:شما دخالت نکن......هری تویی

وزیر از میان جمعیت بیرون آمد و گفت:بفرما اینم یه کاراگاه....آقای پاتر به کار ایشون رسیدگی کن

هری رو به جرج گفت: مشکلی پیش اومده  

صدای رون از پشت سرش گفت:آنجلینا را بردن هری

هری با تعجب برگشت و به رون نگاه کرد و گفت:آنجلینا جانسون؟زن جرج؟

رون با علامت سر جواب مثبت داد

_چجوری؟

جرج با نگرانی گفت:دیشب که از سینما برگشتیم تو کوچه دیاگون یه مرگخواری که ماسک داشت اومد سراغمون از ته چوبدستیش اسید پاشید رو صورتم و بعد آنجلینا رو برد

هری زیر لب گفت:پس منطور آلفرد این بود

سپس رو به جرج گفت:اسید روت اثری نداشت؟

_چرا داشت یکی از مغازه دارای اونجا صورتم رو خوب کرد

_رو آنجلینا چی؟اثری نداشت؟

_نمیدونم هری من که جایی رو نمیدیدم

هری لحظه ای صاف ایستاد و با خودش کلنجار میرفت که حرفی از آلفرد ریدل بزند یا نه.یعنی آنها حرفش را باور میکردند.سرانجام گفت:جناب وزیر من میدونم کار کیه چند تا مامور بدین با یه حکم جلب

و همانطور که انتظار میرفت جانسون با شک و تردید گفت:مدرک هم که داری؟

_ااااا........راستش..نه ولی حسم بم میگه

سپس تمام ماجرای دیشب را برای همه تعریف کرد و در پایان گفت:برای همین هم جیمز از جادو استفاده کرد به خاطر نجات جون من

وزیر با قاطعیت گفت:این دلایل کافی نیست آقای پاتر

جرج فریاد زد:ولی اگه یه درصد درست بگه چی؟هان......مردیکه پف....

ولی قبل از اینکه جرج جملش رو تمام کند با یک حرکت دست وزیر چند نفر او را گرفتند و از وزارت خانه  بیرون انداختند.هری نگاهی به ساعت رون انداخت که 5:34 را نشان میداد.هنوز نزدیک به 2/5 ساعت دیگر به شروع وقت اداری زمان باقی بود.هری دست رون را گرفت غیب شدند و هر دو در باجه تلفن ظاهر شدند.رون دستش را رها کرد و گفت:چیکار داری میکنی من باید برم سر کار

_آخه الان بیا بریم شاید بتونیم آنجلینا رو برگردونیم

_هری این کار غیر قانونیه

_از کی تا حالا ما دو تا به قانون اهمیت میدیم

_امان از دست تو...حالا از باجه برو بیرون

هر دو از باجه خارج شدند.هوا روشن شده بود ولی خورشید پشت ساختمان های بلند سنگر گرفته بود.جرج در گوشه خیابان که کم کم داشت شلوغ میشد نشسته بود و سرش را بین دودستش گذاشته بود و هری نفهمید که اشک میریزد یا نه.هری و رون به سمت جرج رفتند و دستانش را گرفتند و بلندش کردند مردی با سیبیل کلفت قهوه ای و کله کچل از پشت سرشان گفت آقا به این گدا ها کمک نکن اینا وضشون از منو تو بهتره

رون برگشت و چشم غره ای به او رفت و به مرد فهماند که باید برود.مرد هم سریع از نبش خیابان گذشت و از نظر ها پنهان شد.رون,هری و جرج در یک آن غیب شدند و در محوطه هاگوارتز ظاهر شدند هرسه به سمت در ورودی هاگوارتز حرکت کرد هری با صدایی آرام گفت:یادتون باشه ما اومدیم اینجا نویل رو ببینیم بعد یه سری هم به ریدل میزنیم.باشه؟

_باشه

_باشه

وقتی به در ورووی رسیدند و در را باز کردند نویل را دیدند که در گوشه ای نشسته و روی یک گیاه عجیب پودری میریزد

هری گفت: نویل چطوری

نویل روی پاشنه پا چرخید و هری توانست شکل آن گیاه را ببیند.گیاه بسیار زیبایی بود برگ هایش زرد بود و ساقه بنفشی داشت گلبرگ های آن سرخابی و نارنجی بودند و اطراف ساقه آن ساقه های آبی رنگ با قطر کمتر پیچ خورده بودند ولی خاک این گل سیاه رنگ بود

نویل با هیجان با آنها سلام کرد و گفت:از اینورا........هری خوشت اومده ازش.....اسمش "گل مرگ"

هری همانطور که به گل خیره شده بود گفت:چرا گل مرگ

_آخه از خاکستر مرده بوجود میاد.......بعضی از اجزای بدن مرده ها که بعد از مرگ تجزیه نمیشن در شرایط خاصی به این گل تبدیل میشن..........میگن این گل از خاکستر بلاتریکس بوجود اومده

رون گفت:چی

_آره دیگه.............اون یکیو میبینی........نه کناریش رو میگم.....فکر کنم از خاکستر ولدمورت باشه
هری که بیشتر به بحث علاقه مند شده بود گفت:یعنی هرچی از ولدمورت مونده تو اون گل

_آره.........بعضی از جادوگرا ادعاداشتند که میتونن از گل مرگ یه مرده دوباره اون مرده را زنده کنن

هری با شک به گل مرگ ولدمورت نگاه کرد و گفت:یعنی یکی میتونه ولدمورت را زنده کنه

_نه در حد فرضیه بوده هیچ جادویی نمیتونه مرده را......

_بس دیگه............آلفرد ریدل کجاست؟

_من این جام آقا کاری دارین

جرج از پشت شانه نویل به ریدل نگاه کرد و گفت:قد و قوارش مثل همون مرگخوارس..............زن من گجاست پست فطرت......استوپفای

پرتو زرد رنگ از انتهای چوبدستی جرج خارج شد و به سمت ریدل رفت ولی ریدل با یک حرکت ساده چوبدستی مسیر پرتو را به سمت دیوار منحرف کرد و گفت:آروم باشید آقا 

_من آروم باشم

و شروع به ناسزا گفتن به ریدل کرد.رون دست جرج را گرفت و او را به گوشه ای برد و گفت:ما که نمیدونیم این همون هست یا نه این در حد یک فرضیه هستش

هری با این که نمیخواست حرف رون را باور کند برای آرام کردن جرج حرف رون را تایید کرد.جرج روی زمین نشست و رو به هری و رون گفت:هر کاری میخواین بکنین من دیگه بریدم

هری و رون به سمت ریدل رفتند و گفتند:میتونیم صحبت بکنیم

ریدل به شک به جرج نگاه کرد و گفت:بدون اون؟

هری و رون لحظه ای به هم نگاه کردند و سپس یکصدا گفتند:صد در صد

_بله بله حتما بفرمایین دفتر من

و هر سه به سمت دفتر ریدل راه افتادند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.